مشکل از خانه های ماست، که عزیز زهرا چادر نشین شده . . .
دل را مقيم در گه جانان نوشته اند
ما را غلام حضرت سلطان نوشته اند
آتش ز سوز سينه ما آفريده شد
چون عشق تو به سينه سوزان نوشته اند
تو سفره دار عشقي و ما ريزه خوار تو
ما را كنار چشم تو مهمان نوشته اند
دل ذره ذره مي شود از يك نگاه تو
گويا ز روي چشم تو قرآن نوشته اند
روز ازل كه قرعه به نام تو مي زدند
ما را براي عشق تو قربان نوشته اند
دل مي تپد به سينه ز فكر جمال تو
اصلاً مرا ز عشق تو حيران نوشته اند
از آن شبي كه دل ز دل ما ربوده اي
ما را انيس ديده گريان نوشته اند
ما از محرم و صفر و فاطميه ايم
ما را يتيم سوره انسان نوشته اند
و چ كسي بر مزار تو اشك خواهد ريخت ........................
شبای جمعه که می شه ، دلا بهونه می گیره
هر کی میاد سر یه قبر، ازش نشونه می گیره
یکی سر قبر پدر ، یکی کنار مادرش
یکی کنار خواهر و یکی پیش برادرش
اما یه مادر ، غمگین و ارام، می یاد کنار شهید گمنام
یه جعیه خرما برای، فاتحه خونی میاره
اروم میاد می شینه باز ، سر روی سنگش میذاره
میگه تو جای بچمی گوش بده به حرفای من
از بس که اینجا اومدم درد اومده پاهای من ....
يادي از شهيدان گمنام
شادي روحشان صلوات
گذشته تاریخ است
آینده نامعلوم
و زمان لحظه و حال تو یک هدیه ایست از جانب خداوند به تو
خداحافظ ای گذشته های ناکام من
و سلام ای آینده ی زیبای من
حرفی نیست وقتی از مادر ارثی رسیده باشد به ریحانه ها تابستان و زمستان... مشهد و لندن... فرقی ندارد... هر زمان و مکانی که باشند... تاج بندگی به سر دارند... ارث مادریست چادر
هوا هوای کربــــــــــلا.....
هوای بین الحرمین.....
غصه نخور این روزها حسین هم غریب است... زینب هم غریب است... رقیه ام هم غریب است... مادر هم غریب است.... روز گار غربیست...قبلا ها محجبه ها به بی حجاب ها چپ چپ نگاه میکردند اما الان بی حجاب ها و بد حجاب ها چنان با خشم و نفرت به چادری ها نگاه میکند که انگار چه کار غیر اخلاقی انجام داده ای... غضه نخور...من هم چشیده ام طعم تمامی این نگاه ها را...درد دارد اما تلخ نیست...چون مادر نگاهت میکند...چون زینبِ صبور نگاهت میکند...صبور باش مثل عمه زینب... مبادا تلخی این نگاه ها محبت چادر را از دلت سرد کند....مبادا... ...
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
*
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضه ی کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است
*
با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...
درد دارد که دختر مسلمان بشود کالایی برای تبلیغ کالایی دیگر...
آن هم یک کالای اسرائیلی!!!
تو یک زنی و آرام جان یک خانه؛ نه یک کالا برای فروش بیشتر یک کارخانه...
چه کسی می گوید جاذبه رو به زمین است ؟؟؟
.
من کسانی را دیدم که فارغ از هر کششی رفته اند تا بالا ، تا اوج .
.
آری ؛ جاذبه رو به خداست !!!
..
همیشـــــــــــــه اخر سال که میشود دو دل میشوم
تهران بمانم یــــــــــــــــــــا .............
فاطمیه تا حکایت می شود
غربت حیدر روایت می شود
فاطمیه از جفا حاکی بود
ماجرای چادر خاکی بود
فاطمیه فصل بیعت با علی
جرم زهرا گفتن یک یا علی
سلام من مهرگان (زینب)هستم.خوشحالم كه اينجام(اميدوارم هيچ راه نجاتي نداشته باشين وقتي غرق در **خوشبختي** هستين) شــــاد باشيد دوستون دارم.ღღღ -------------------------------------------- خواهشا جنبه جمله آخرمو داشته باشيد
راستش این وبلاگ رو بیشتر واسه نوشتن خاطراتم درست کردم ولی توش مطالب دیگه هم میذارم