خاطرات
نگارش در تاريخ پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

نگارش در تاريخ پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

 

مشکل از خانه های ماست، که عزیز زهرا چادر نشین شده . . .

نگارش در تاريخ چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

دل را مقيم در گه جانان نوشته اند

ما را غلام حضرت سلطان نوشته اند



آتش ز سوز سينه ما آفريده شد

چون عشق تو به سينه سوزان نوشته اند



تو سفره دار عشقي و ما ريزه خوار تو

ما را كنار چشم تو مهمان نوشته اند



دل ذره ذره مي شود از يك نگاه تو

گويا ز روي چشم تو قرآن نوشته اند



روز ازل كه قرعه به نام تو مي زدند

ما را براي عشق تو قربان نوشته اند



دل مي تپد به سينه ز فكر جمال تو

اصلاً مرا ز عشق تو حيران نوشته اند



از آن شبي كه دل ز دل ما ربوده اي

ما را انيس ديده گريان نوشته اند



ما از محرم و صفر و فاطميه ايم

ما را يتيم سوره انسان نوشته اند

نگارش در تاريخ چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

 

و چ كسي بر مزار تو اشك خواهد ريخت ........................





شبای جمعه که می شه ، دلا بهونه می گیره

هر کی میاد سر یه قبر، ازش نشونه می گیره

یکی سر قبر پدر ، یکی کنار مادرش

یکی کنار خواهر و یکی پیش برادرش



اما یه مادر ، غمگین و ارام، می یاد کنار شهید گمنام



یه جعیه خرما برای، فاتحه خونی میاره

اروم میاد می شینه باز ، سر روی سنگش میذاره

میگه تو جای بچمی گوش بده به حرفای من
از بس که اینجا اومدم درد اومده پاهای من ....




يادي از شهيدان گمنام

شادي روحشان صلوات

نگارش در تاريخ چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

گذشته تاریخ است
آینده نامعلوم
و زمان لحظه و حال تو یک هدیه ایست از جانب خداوند به تو
خداحافظ ای گذشته های ناکام من

و سلام ای آینده ی زیبای من

نگارش در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

حرفی نیست وقتی از مادر ارثی رسیده باشد به ریحانه ها تابستان و زمستان... مشهد و لندن... فرقی ندارد... هر زمان و مکانی که باشند... تاج بندگی به سر دارند... ارث مادریست چادر

نگارش در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

هوا هوای کربــــــــــلا.....
هوای بین الحرمین....
.

نگارش در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

غصه نخور این روزها حسین هم غریب است... زینب هم غریب است... رقیه ام هم غریب است... مادر هم غریب است.... روز گار غربیست...قبلا ها محجبه ها به بی حجاب ها چپ چپ نگاه میکردند اما الان بی حجاب ها و بد حجاب ها چنان با خشم و نفرت به چادری ها نگاه میکند که انگار چه کار غیر اخلاقی انجام داده ای... غضه نخور...من هم چشیده ام طعم تمامی این نگاه ها را...درد دارد اما تلخ نیست...چون مادر نگاهت میکند...چون زینبِ صبور نگاهت میکند...صبور باش مثل عمه زینب... مبادا تلخی این نگاه ها محبت چادر را از دلت سرد کند....مبادا... ...

نگارش در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه

گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد

*

صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضه ی کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است

*

با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک است

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...

نگارش در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

درد دارد که دختر مسلمان بشود کالایی برای تبلیغ کالایی دیگر...

آن هم یک کالای اسرائیلی!!!


تو یک زنی و آرام جان یک خانه؛ نه یک کالا برای فروش بیشتر یک کارخانه...

نگارش در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

چه کسی می گوید جاذبه رو به زمین است ؟؟؟

.

من کسانی را دیدم که فارغ از هر کششی رفته اند تا بالا ، تا اوج .

.

آری ؛ جاذبه رو به خداست !!!

..

 



نگارش در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

همیشـــــــــــــه اخر سال که میشود دو دل میشوم
تهران بمانم یــــــــــــــــــــا .............

 



نگارش در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

فاطمیه تا حکایت می شود

غربت حیدر روایت می شود

فاطمیه از جفا حاکی بود

ماجرای چادر خاکی بود

فاطمیه فصل بیعت با علی

جرم زهرا گفتن یک یا علی

نگارش در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط zeinab

نگارش در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1398برچسب:, توسط zeinab

 

سلام من مهرگان (زینب)هستم.خوشحالم كه اينجام(اميدوارم هيچ راه نجاتي نداشته باشين وقتي غرق در **خوشبختي** هستين) شــــاد باشيد دوستون دارم.ღღღ -------------------------------------------- خواهشا جنبه جمله آخرمو داشته باشيد

 

راستش این وبلاگ رو بیشتر واسه نوشتن خاطراتم درست کردم ولی توش مطالب دیگه هم میذارم

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد